بشنو از ني چون حكايت مي كند از جدايي ها شكايت مي كند
وز نيستان چون مرا ببريده اند در نفيرم مرد و زن ناليده اند
روزي روزگاري سندباد براي سركشي از باغ خود به يكي از كلاته هاي بغداد مي رود ، ناگهان با منظره اي عجيب روبرو مي شود . حدود يك تريلي از بار علوفه بيده شده را كه جهت خشك شدن داخل باغش چيده بود شبانه ناپديد مي بيند، شروع كرد به تحقيقات از همسايگان باغ خود ، نتيجه تحقيقات او اين است كه شب گذشته آقاي غضنفر باشي در كلاته مشغول آب گرفتن بوده است و با تراكتور و تريلي خود به آنجا رفته است و علوفه هاي خشك شده خود را كه اتفاقاً در همسايگي باغ سندباد مي باشد شبانه به بغداد آورده است، تمامي شواهد انگشت اتهام را به سمت غنفر باشي نشانه رفته بود ، لذا سند باد با بزرگان بغداد مشورت كرد و تصميم بر اين شد كه جهت بازديد منزل غضنفر به آنجا بروند ، ابتدا سند باد به اتفاق مش ماشالله به منزل غضنفر مي روند تمام نشانه هاي علوفه هاي سندباد مشاهده مي گردد ، در اينجا مش ماشالله به سند باد پيشنهاد مي دهد كه به خاطر آبروي نصرالله خان برادر غضنفر فعلاً شكايت نكند تا بزرگان بنشينند و پا در مياني كنند ، نصرالله خان پس از سه روز از سفر برمي گردد و بزرگان دوباره به منزل غضنفر مي روند ولي اين بار ديگر خبري از علوفه هاي سند باد نيست و ظاهراً نيز هيچ جابه جايي صورت نگرفته بود ، با اين حساب سر سند باد مالباخته بي كلاه مي ماند و غضنفر و نصرالله خان خوشحال از اين قضيه و در حالي كه بيلشان دسته پيدا كرده بود هرچه خواستند به سند باد گفتند و تازه طلبكار هم شدند ، مش ماشالله نيز كه قبلاً شاهد اين قضيه بود ، از نصرالله خان حمايت كرد.
نويسنده احمد زرقاني
onLoad and onUnload Example
|